وَ الْعَصْر، اِنَّ اْلأنِسَان
لَفِي خُسْرٍ، اِلاَّ الَّذِينَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَتَوَاصَوْا
بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.[1]
1ـ اين
مسأله محل اختلاف است كه پروردگار عالم از جملۀ وَالْعَصْرِ چه اراده نموده است؟ و
اين عصر كه خداوند به او قسم خورده است، كي است و چيست؟ بعضي از مفسرين گفتهاند
كه: مراد نماز عصر است؛ زيرا نماز در اسلام از اهميت خاصي برخوردار است، خصوصاً
نماز عصر كه نماز وسطي است و در قرآن به آن بيشتر اهميت داده شده. فخر رازي در
تفسيرش روايتي نيز از رسولاكرم براي تأييد اين قول آورده است.2]
بعضي
ديگر گفتهاند كه مراد، عصر رسولالله(ص)
است3].
به اين تقريب كه اگر بعضي از بزرگان روز داشتهاند، رسولاكرم روزها، عصرها
داشته است. روزي كه توانست دختركشي را از سرزمين حجاز بردارد، روز پيامبر است.
روزي كه توانست رأفت، رحمت و مهرباني را جايگزين قساوت، ظلم و شقاوت كند، روز
پيامبر بود. روزي كه توانست الله را به جاي بت منتشر كند، توحيد را به جاي شرك
جايگزين كند و بتها را در خانۀ خدا بشكند، روز رسولاكرم بود.
بعضي
ديگر گفتهاند مراد، عصر حضرت بَقِيَّةُ اللّهِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي
فَرَجَهُ الشَّريفْ است4]؛
زيرا او هم نظير رسولاكرم روزها دارد؛ روز انتشار عدل؛ روز رفع ظلم از جهان؛ روز
برافراشتن پرچم توحيد روي زمين؛ روز بزرگ كردن مستضعف و كوبيدن مشرك؛ ملحد و
استثمارگر؛ روز انتشار قوانين اسلام در جهان و...
قول
چهارمي نيز هست و آن اينكه مراد، فشاردادن باشد؛ زيرا عصر به معني فشاردادن است و
همۀ سعادتها زير سر فشار است، و مرهون اين ناموس است. اگر مخترع، مخترع ميشود،
مرهون صبر، تحمل و قبول فشار كار است. اگر عالم، عالم ميشود، زير سر اين ناموس
طبيعت است. اگر پيامبر اكرم توانست اسلام را منتشر كند، مرهون تحمل زحمات طاقتفرساي او است. اگر انسان
از خسران در ميآيد، مرهون قبول ايمان و عمل صالح و توصيۀ به حق و توصيۀ به صبر
است.
ولي
آنچه از اين معاني بهتر به نظر ميرسد، معناي ديگري است و آن اينكه بگوييم مراد:
عصارۀ عالم خلقت است و عصارۀ عالم خلقت، وجود مقدس حضرت بقيه الله روحي فداه است.
چنانچه او سِرِّ مُسْتَوْدَع و سُلالَةُ النَّبِييّن است، از نظر دعاها و زيارتها.
ما در
تشريح فضايل مهدي روحي فداه، به همين مقدار اكتفا ميكنيم؛ زيرا از آنچه گفته شد،
معلوم مي شود كه آنچه خوبان دارند، او تنها دارد. شايد از اين جهت است كه پيامبر
گرامي فرمود: شب معراج دوازده نور در ساق عرش ديدم و نور دوازدهمي مثل ماه در ميان
ستارگان بود.
2ـ قضيۀ
مهدي عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريف، يك قضيۀ خرق عادت است و ما در اين جهان، قضاياي خارق
عادت فراوان داريم. ما نبايد قضيۀ مهدي
روحي فداه را يك جريان طبيعي بدانيم، تا در توجيه و تفسير آن بكوشيم. قرآن شريف
قضاياي خارق عادت زياد نقل ميكند و اگر كسي بگويد: يكي از علل اينكه قرآن
قضاياي خارق عادت را نقل ميكند، اين است كه ما قضيۀ حضرت بقيه الله را بتوانيم
بپذيريم و آن را شبيه همان قضاياي قرآن دهيم، بعيد به نظر نميرسد.
قرآن،
قضيۀ حضرت عيسي را نقل ميكند كه او در گهواره براي مردم چنين گفت: اِنّيِ عَبْدُاللّهِ
آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً وَ جَعَلَنِي مُبَارَكاً اَيْنَ مَا
كُنْتُ وَ اَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكوةِ مَادُمْتُ حَيّاً وَ بَرّاً
بِوَالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْنَي جَبَّاراً شَقِيَّاً وَ السَّلامُ عَلَيَّ يُوّمَ
وُلِدْتُ وَ يَوْمَ اَمُوتُ وَ يُوْمَ اُبْعَثُ حَيَّاً[5].
همانا
بندۀ خدايم، او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده و وجود مرا براي انسانها
مبارك و ميمون كرده است و نماز و زكات را به من توصيه نموده است. همچنين نيكويي به
مادر به من توصيه شده و مرا ظالم و شقي خلق نكرده است. درود بر من، روزي كه زاييده
شدم و روزي كه ميميرم و روزي كه زنده ميشوم!
اگر ما
به قضيۀ مهدي رسيديم و گفتند كه: او حين تولد، قرآن خواند و خبر از حكومت داد و
اينكه او در طفوليت امام بود، استيحاش نكنيم و بدانيم كه نظير آن در عالم خلقت،
فراوان بوده است.
قرآن
قضيۀ حضرت يونس را نقل ميكند و بالاخره دربارۀ او ميفرمايد:
فَلَوْ لاَ اَنَّهُ كَانَ مِنَ
الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ اِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ.[6]
اگر
نبود از تنزيه كنندگان، حتماً تا روز قيامت در شكم ماهي ميماند. تا ما از طول عمر
ـ هزار سال، دو هزار سال، دو هزار سال و بيشتر ـ حضرت بقيه الله متعجب نباشيم. آن
خدايي كه ميتواند حضرت يونس را تا روز قيامت در شكم ماهي زنده نگاه دارد، ميتواند
ولي خود را در قشر عصمت در اين جهان باقي بدارد.
قرآن
قضيۀ اصحاب فيل را نقل ميكند و بالاخره ميگويد: «پرستوها اصحاب فيل را مثل كاه
جويده نمودند.7]»
تا ما بدانيم حضرت بقيه الله تعالي فرجه الشريف، به واسطه امدادهاي غيبي ميتواند
به آساني بر اين جهان مسلط شود.
3ـ شايد
نتوان در اسلام قضيهاي پيدا كرد كه مشهورتر از قضيۀ مهدي باشد. قضيه مهدي عجل
الله تعالي فرجه الشريف در صدر اسلام قضيهاي فوقالعاده ضروري و واضح است. علامۀ
مجلسي در جلد سيزده بحار بيش از پنجاه آيه (و ميگويند 130 آيه) در شأن مهدي آورده
است. روات اسلام از سني و شيعه قريب به ده هزار روايت براي مهدي نقل كردهاند.
صفتي كه پيامبر اسلام به مهدي داده است و ساير ائمه نيز فرمودهاند، چنين است:
بِهِ يَمْلأُ اللهُ الْأرْضَ
قِسْطاً وَعَدْلاً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً.
«پروردگار
عالم، به دست او زمين را پر از عدالت ميكند، بعد از آنكه پر از ظلم شده باشد.»
اين روايت قطعاً از متواترات است؛ زيرا بيش از سيصد روايت داراي اين جمله است.
افرادي
كه قبل از غيبت و بعد از غيبت به خدمت ايشان رسيدهاند، كم نيستند. افرادي عادي
نيستند و اگر بشود آنان را انكار كرد، قطعاً ميشود انكار اصل وجود اسلام را نمود
كه اصلاً پيامبري نبوده و اسلام را نياورده است. هيچ كسي از سني و شيعه، منكر اين
نيست كه قضيۀ مهدي قضيهاي است كه پيامبر از او خبر داده و او است كه پرچم اسلام
را روي كره زمين افراشته مهيكند و عدالت، سرتاسر جهان را فرا ميگيرد. فقط و فقط
ابن خلدون در مقدمۀ تاريخ خود منكر اين مطلب شده؛ اما او هم در اصل تاريخ آن را
قبول داشته و اثبات ميكند، و تحليل سياسي از مقدمۀ او گوياي اين است كه انكار او
جنبۀ سياسي دارد؛ زيرا در برابر فاطميين كه ادعاي مهدويت كرده بودند، انكار مهدويت
نموده است.
پي نوشت
ها:
[1].
سورۀ عصر
[2].
تفسير فخر رازي ج 32 ص 86
[3].
تفسير فخر رازي ج 32 ص 87
[4].
كمال الدين صدوق ره
[5].
مريم، آيات 30، 31 و 32.
[6].
صافات، آيات 143 و 144.
[7].
سوره فيل / 5.